تبر خشکسالی مادرِ زمین را به عزای اصفهان نشانده است؛
تعداد بازدید : 7
بی آبی جهان به جان تالابها افتاد
هفته گذشته حدود ۱۲ هکتار از اراضی تالاب انزلی در آتش سوخت
نویسنده : دریا قدرتی پور / گروه جامعه
پرندههای مهاجر زیادی دیدهام که چشمهایشان پر از اشک بود... ده سال یا بیشتر، کسی یادش نمیآید که روزگاری اینجا بهشت بود. چشمهای تالاب، کهربایی شده. زرد و سوخته. مثل مردهای که روزهای زیادی مانده باشد و از یاد برود. خموده و خاموش. بوی زُهم میزند توی دماغت. تالاب، بوی آب گندیده میدهد و مثل جنازه مومیایی شدهای که از کف دریا بیرونش آورده باشند، مچاله شده. تهی شده از هر چه آبادی است. همه ماهیها مردهاند و باد، انگار بوی نعش را شلاق کش میآورد و توی بینیات مینشاند.
زندگی گاوخونی، حالا مثل افسانههای قدیمی است. نه پرندهای و نه آبی. برهوتی است، رنجیده از دوران. این تمام چیزی است که حالا برای مردمان ورزنه باقی مانده است.
پوست تالاب ورم کرده و جانش درد میکند. مردمانی که در کنارش زندگی میکنند، ناامید شدهاند. بوی خاک میآید. خانه زَرگل پر شده از غبار و خاکستر، این توفان، چندماهی است که پایانی ندارد و از روزگار سبز تالاب خبری نیست. صدای خنده بچهها توی حیاط خانه یک آن بند نمیآید، اما کام زرگل تلخ است. روسری آبیاش را پایینتر میکشد و با خجالت میگوید: روزگاری اینجا شهری بود از خشت و آینه. حالا بیابان شده. قوتمان شده غم. بریده بریده حرف میزند. دستهای تاول زده زَرگل رو به کبودی رفته؛ خارها بیرحم هستند و زمین سنگدل. یکی از اتاقها پر شده از خارهایی که قرار است در نبود آب و سبزی، خوراکی شود برای گوسفندهایی که یکی درمیان زنده ماندهاند.
آسمانِ آبی در افق، رو به تیرگی نهاده و مهآلود از خاک، به رنگ آجری درآمده است. خیلی وقت است که خون زایندهرود، در رگ خاک گاوخونی نجوشیده است. تیرگیِ خاکستری رنگی، زمینها را پوشانده. نه آبی هست و نه نانی. انگار آبادی، بقچهاش را بسته و رفته است.
برو بیایی داشتیم و حالا در نانمان هم ماندیم
غلامعلی سَرمد، یکی از اهالی، دلش خون از حال و روز گاوخونی است. توی حرفهایش مشخص است که دل و دماغ چندانی ندارد، درد به زندگی خیلیها آفت زده و آتش خشکسالی بسیاری از کشاورزان را به خاکستر نشانده است. حالا آخرین آب بند، روی رودخانه که در 18 کیلومتری شرق ورزنه در مسیر تالاب گاوخونی قرار گرفته هم با لب خشکیده دلدل میزند. زمینها مثل ماهی که از آب بیرون افتاده باشد؛ آب آب میکنند. سرمد میگوید: اینها را میبینی همه چیز ما بود؛ برای خودمان برو بیایی داشتیم؛ حالا در نانمان هم ماندیم. بچههایمان گرسنه ماندهاند. اگر آب نباشد ما هم نیستیم؛ کاش یک نفر به داد ما برسد.
ورزنه ذکر مصیبت همه خشکسالی نیست
قصه مصیبت ورزنهایها برای همه اهالی، یک درد مشترک است، تکراری که از حدود ده سال پیش شروع شده: «محیط زیست نابود؛ دست ما از مسئولان کوتاه»، شمساله میگوید؛ یکی دیگر از اهالی ورزنه که با لهجهای غریب حرف میزند. بین تک و توک حرفهایش که تلاش میکند به شکل کتابی باشد، میفهمی که اینجا دیگر جای زندگی نیست. نیمی از مردم به سرطان مبتلا شدهاند و نیمی دیگر هم یا اماس دارند یا اگر هم نداشته باشند، بیماری در خانه دارند.
تا چشم کار میکند، صحراست و دریایی از خشکی، زنها با چادر سفید توی سینهکش کویر مثل گلولههای سفید شدهاند. اینها آخرین بازماندگان سنت چادر سفیدها از جمعیت 14 هزار نفری ورزنه هستند که حالا بیشترشان بیکار شدهاند.
عبداله، هم کشاورزی میکرده و هم دامداری، مردی که چشم روستا بوده و حالا نه زمین دارد و نه باغ. از کل رمهاش چندتایی جان قِسر بردهاند و بقیه را هم مرگ بلعیده و او هم در آمار بیش از 300 هزار نفری بیکاران این منطقه قرار گرفته است.
بماند که به نمایندگی از مردم روستایش، تاحالا خیلی جاها رفته و در خیلی از ادارهها و نهادها را زده، نتیجه، اما همیشه برایش «هیچ» بوده: «آن طور که مردم این منطقه میگویند: «تنها راه چاره مهاجرت از ورزنه است؛ به این خاطر که این تالاب دیگر تالاب نمیشود».
آتش بیمدیریتی به جان تالابهاست
آتش بیمدیریتی ورزنه، تالاب را سوزانده و با هیچ آبی خاموش نمیشود؛ آبی که قرار بود به وسیله پروژه بهشتآباد، زایندهرود را زنده کند، اما ابتر ماند و به گفته مدیرعامل شرکت آب منطقهای اصفهان قرار است در طرح بازنگری از سوی یک شرکت فرا استانی، به سرانجام برسد و سد تونل سوم کوهرنگ تا دو سال آینده آبگیری شود.
دو سال؛ زمان زیادی است که معلوم نیست با زندگی کشاورزان چه خواهد کرد. مسعود میرمحمدصادقی، خیلی وقت است آب پاکی را روی دست کشاورزان شرق ریخته: «با توجه به اینکه در منطقه خشک دنیا قرار گرفتهایم، اما حوضههای آبریز ما نیز همواره با تعارضاتی در داخل و خارج مواجه است و شاهد برداشتهای غیرمجاز هستیم. این عوامل آب را به عنوان حیاتیترین ماده مورد نیاز بشر تحتالشعاع قرار میدهد».
وعدهها فاز به فاز در راه
فاز اضطراری سامانه دوم آبرسانی اصفهان هم اگر با چون و چرا همراه نباشد، قرار است، سال آینده وارد مدار شود، از سد چم آسمان بگذرد و بعد از آن از طریق تونلی به طول ۱۸ کیلومتر به اولین ایستگاه در منطقه اشترجان منتقل شود که از آن ۱۰.۵ مترمکعب آب برثانیه نیاز آبی اصفهان بزرگ تأمین شود. اما معلوم نیست این آب هم توان سیراب کردن لبهای تشنه گاوخونی را داشته باشد.
برای مردم این منطقه، این تازه آغاز یک ماجرای تلخ است؛ مردمی که از سالها پیش منتظر تدابیری مثبت برای احیای باتلاق گاوخونی و احقاق حقوق حقابهشان بودهاند و حالا کاغذهای سفید بروکراسیهای پیچیده و نبود آب، روزگارشان را سیاه کرده است.
قانونهای آب، آبکی و خشک!
مدیرعامل کانون خبرگان کشاورزی استان اصفهان، آشنای این درد است: «من یک کشاورزم یک قانونی داریم به نام قانون توزیع عادلانه آب، آب گاوداری من را به استناد ماده 34 قانون توزیع عادلانه آب به دلیل پرداخت نکردن پول قطع کردند، اما این چه قانونی است که میتوان به ماده 34 آن استناد کرد اما ماده 18 و 44 آن قابل استناد نیست! از قدیم چشم امید همه اهالی این منطقه، زایندهرود بوده، آبادانی اینجا هم به خاطر همین زایندهرود بوده، مردم ما اصلاً به خاطر همین زایندهرود، در دل دشت، کشاورز شدهاند؛ الان دیگر خیلیها به نان شبشان هم محتاج هستند.
او به هزاران سوالی نقب میزند که اهالی این منطقه از مسئولان دارند. علامت سؤالهایی که پاسخ آنها معلوم نیست: «تعداد مشاغل بخش کشاورزی حوزه زایندهرود بیشتر است یا این چند پمپاژ بالا دست؟ تنشهای اجتماعی به دلیل خشکسالی در اصفهان بیشتر است یا بالا دست؟ محصولات کشاورزی اصفهان استراتژیکتر است یا بالا دست؟ صاحبان حقآبه هزار ساله در اصفهان هستند یا بالا دست؟ امکان زراعت در 9 ماه سال در کدام استان فراهم است؟ اینجا خاک مرغوب کشاورزی دارد یا بالا دست؟ و هزار آیای دیگر... در این جعبه سیاه چیست که اجازه میدهد اصفهان با این همه جمعیت خشک شود؟ میدانید چه قدر مرگ خاموش در بخش کشاورزی استان اصفهان اتفاق میافتد؟ میدانید سه برادر که برای لایروبی چاه رفته بودند، جلوی پدرشان مردند، میدانید در روستای پیله وردان یک کشاورز که خودش را کشت چون طلبکارها جلوی همسرش به او بد و بیراه گفته بودند! میدانید یک کشاورز که رفته بود صحرا که محصولش را سمپاشی کند وقتی دید آبی ندارد و گندمهایش دارد میخشکد خودش را با همان سم کشت؟
زهر خشکسالی زمین را خشکانده
زهر خشکسالی خیلی وقت است، زمینها را کشته، فقدان رطوبت و آب دشتها را به خاک نشانده و گاوخونی هر بار آه میکشد و آهش تا آنسوی مرزهای ورزنه هم رفته است.
سه چهار تا گوسفند سفید و قهوهای و یک سگ سیاه، زیر درخت نیمه خشکیده انار، سایه گرفتهاند و در تب گرما، چرت میزنند. مش قاسم، بوده و یک رمه بزرگ که حالا بخش کوچکی از آنها باقی مانده است. یکی دو ساعت مانده به داغی ظهر به ورزنه رسیدهایم و صدای دیلینگدیلینگ زنگولهها گوشهایمان را پر کرده. شهر سوت و کور است. بوی اسفند تازه با داغی هوا توأم شده. چشمان نگران حج موسی، دوخته میشود به ما: «زمینهایمان که خشکید، دلمان خوش بود به چهارپنج تا گاو و گوسفندی که داریم. اما خشکسالی امان نداد. الان از طرف اداره دامپزشکی دارند به ما فشار وارد میکنند که دامداران روستایی اگر میخواهند تسهیلات بانکی بگیرند، باید دامداریهای خود را از بافت روستا بیرون ببرند و به «طرح هادی» در حاشیه روستا منتقل کنند. اما خیلی از روستاها که طرح هادی ندارد و اگر هم داشته باشند، ما در این قسمت زمین نداریم که دامداریمان را به آنجا منتقل کنیم. اداره دامپزشکی اصلاً نگاه نمیکند که ما در چه وضع و بدبختی هستیم. بیشتر روی زخم ما نمک میپاشند و میگویند این مصوبه وزارت جهاد کشاورزی است. اما خود جهاد الان این مصوبه را اجرا نمیکند ولی اداره دامپزشکی دارد با زندگی ما بازی میکند. خودمان و جوانانمان الان بیکاریم و جلوی اهل و عیال شرمندهایم و کسی به درد ما نمیرسد.»
حجله عروس تالابهای ایران حالا تفت است
یک زمانی گاوخونی عروس تالابهای ایران بود و چتر سفیدش را برای ۱۵۰ هزار قطعه پرنده میگشود، اکنون اما اگر از بلندیهای دشت به گاوخونی نگاه کنی تن تکیدهای است که خون کبودی پشت ناخنهایش پخش شده است. هیچ ردی از زندگی ندارد. آبادانی که اکنون با کمبود بارندگی و مدیریت نادرست باعث شده که جانی در تن گاوخونی نماند و به قول کهرم متخصص محیط زیست تبعات زیست محیطی بیشماری داشته باشد: «زمانی که دریاچه هامون خشک شد، 500 هزار نفر از منطقه مهاجرت کردند، به بیان دیگر زراعت، خانه، تعلقات جغرافیایی، اقلیمی، سنتی و... را وانهادند و به مکان دیگری کوچ کردند».
گاوخونی شانه به شانه هامون در حال نابودی است
حالا گاوخونی هم شانه به شانه هامون در حال نابودی است. کاهش میانگین بارندگی در مقایسه با سال پیش و افزایش دما از جمله دلایل کاهش آب زایندهرود بوده و از طرفی تغییرات اقلیمی، ورود حجم زیادی از فاضلابهای شهری و انسانی زهآبهای کشاورزی به شریان حیاتی گاوخونی از جمله فعالیتهای غیراصولی است که موجبات خشکی گاوخونی و در عین حال زایندهرود را فراهم کرده است.
موضوعی که اگر به دادش برسند شاید باعث نجات گاوخونی شود؛ همانطور که اسماعیل کهرم، کارشناس محیطزیست نگاهی امیدوارانه به آن دارد: «شاید بتوان اکوسیستم این تالاب را با توسعه بازچرخانی آب در صنایع و احداث تصفیهخانههای استاندارد پساب و رعایت موازین آمایش سرزمین و رعایت موارد قانونی از جمله رساندن حقآبه محیطزیست تالاب نجات داد.
مسئلهای که در گفتههای بالاترین مقام استان هم به آن اشاره شده است: «عباس رضایی چند وقت پیش در بازدید از عروس تالابهای ایران این موضوع را تاکید کرد که تالاب گاوخونی نیازمند رسیدگی جدی است و اگر برای این تالاب بینالمللی، برنامهریزی مدون صورت نگیرد زندگی مردم اصفهان، تهران، سمنان و یزد در معرض خطر قرار میگیرد: «سلامت مردم یکی از اولویتهای اساسی ماست، طی سالهای گذشته آبی که وارد گاوخونی میشد همراه با فلزات سنگین و نمک بوده است. یکی از اصلیترین برنامهریزیها برای احیای تالاب گاخونی انتقال آب است از طرفی در شرایط خشکسالی به سر میبریم و میزان آب پشت سد زایندهرود به حداقل رسیده است. نگران آب آشامیدنی استان اصفهان هستیم از این رو اولویت اصلی صرفهجویی در مصرف آب است و یکی از اصلیترین اقدامات در جریان مشکلات آبی استان انتقال آب بوده که نشان میدهد در بحث انتقال آب باید جدیتر عمل کنیم».
یک وعده در تاریکی، تیری در تاریکی است، همین گفتههای استاندار نقطه روشن امید را در دل تاریکِ شبِ گاوخونی، روشن کرده است؛ شانه منتهی به دره، در تاریکی محو شده. آن تصویر تقلبی «زندگی» که از دور بیشتر شبیه یک سراب است، دریغ از یک کورسو از حیات. انگار مرگ روی سر جاده و متعلقاتش باریده. به قول دولتآبادی؛ خشکیدن. مردن مگر چیست؟ هر دو یک جور هستند. تالاب خیلی وقت است رخ در خاک کشیده..